آنیتا جوونمآنیتا جوونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

آنیتا دختر گل مامان و بابایی

بيست و سوم فروردين ٩٣

خداياشكرررت يازدهمين ماهگرد دختر نازززززم مبارك . هورررررا دخترم خانومي شده براخودش ماه ايندم تولد يكسالگيشههههه خداجون شكرت . عزيزدلم شيطوني شدي يراخودت دندون پايينت دراومده ي دندونم بالا ميخواد نيش بزنههه . فدات بشم ك زود ب حرف اومدي و چن كلمه رو واضح ميگي با درك معنيشم مثلا ب عمه جون ميگي عمه هرچند همهرو عمه صداميزني ولي ميدوني ك فقط ي عمه داري. بابا ، مامان، بده، بگير، بيا، ابه، ني ني، ناي ناي، دردر، اول، جيگر، نيس . اينارو فعلا ياد داري و ميگي قربونت بشمممم كاملا واميستي و درحال تلاش براراه رفتني. ي مدل رقص ديگم ياد گرفتي واميستي و با اهنگ ماشالا ماشالا تندتند دستاتو ي مدلي تكون ميدي . اي جووونم فدات شم. ماماني اسباب كشي داريم. قرار ب ...
23 فروردين 1393

سيزدهم فروردين ٩٣

سلام دخترنازممم خوبي مامان؟ ببخشيد نتونستم زودتر بيامو بنويسم ،. روز سيزدمون خوب بود شش صبح بابايي اومدن دنبالمون و رفتيم خونشون تا هشت همه راهي كمپ غدير شديم . اولش خيلي سرد بود شمام يكم بداخلاقي كردي موقع خوابت ولي بعدش اوكي بودي. قبل ظهر هوا خيلي گرم شد و خوب بود. خاله شادي اينام بودن ارسلان هنوز تو شمك خال جووونههه آخ نميدوني چقد منتظرم بدنيا بياد هنوز نيومده حس ميكنم همه وجودمه ي حس خاصي بش دارم برام خيلي عزيزهههولي از بروز دادن احساسم بدم مياد ي حس ناب بايد هميشه ناب باشه و بمونه ولي مطمنا بدنيا بياد خيلي قربون صدقش ميشم جيگر منهههه. اون روز موقع نهار ك شد خيلي بي تابي ميكردي گرسنه شده بودي اساسي البته بگم از چهار صبح ك شير خورده بودي...
17 فروردين 1393

سیزدهم فروردین 92

سلاممممم خوشگل خودمممممم چطوری مامان جون؟؟؟؟؟؟//الهی بمیرمممم امروز خیلی خستت کردمممم ولی ب جاش سیزدمونو در کردیمممم امروز تا از خواب بیدارشدیم و رفتیم خونه خاله ملیحه باباجونییی شد 11.ده دقیقه ب 12 هم حرکت کردیم رفتیم ب سمت وکیل اباد جای خونه مامانم.رفتیم همه رفتن تو کال زیرانداز پهن کردنو تا من اومدم برم دیدم واقعا سخته و نمیشه.خلاصه یکی از همسایه های مامانم واسم نردبون اوردو با کمک بابایی و مرتضی(دایی بابا) منو صحیحو سلامت بردن پایین.خخخخخ اره مامان جون الانم ساعت 6 عصرههه من اومدم خونههه استراحتتت اخه خیلی اذیت شدممم کمرم دردش بیشتر شده بوددد شمام ک جات تنگ بود ی لگدایی میزدی ک نگوووو اومدم یکم استراحت کنم البته خیلی چسبید ها. ی...
13 فروردين 1393

یازدهم فروردین 92

سلاممم دختر گلمممم.چطورییی؟دلم خیلی خیلی تنگتهههه با اینی ک قسمتی از وجودمی .امروز 32 هفته و 4 روزمهههه دقیقا مامانی از زمانی ک 32 هفتم کامل شدههه تکونات یطور دیگه شدههههه ودیگه مامانو لگد نمیزنییی تکونات ملایم شدهههه و دستو پاهاتو قشنگ حس میکنممم مخصوصا حرکات پات ک محکمههه.8م یعنی 4شنبه جلوس گرفته بودیم و همه اومدنو اتاق خوشگلتو دیدنننن.42 روز مونده تااومدنتتت  دل تو دلم نیست .هر شب هر ثانیه دارم بت فک میکنمممم لحظه ی خیلی خیلی بزرگیهههه برامممم. دخترم این چن وقتم دوتایی باید استراحت کنیم ک بعدش معلوم نیس چقد همو اذیت کنیم. بابایی هم خیلی دوستت دارههه .بات حرف میزنه بوست میکنهههه قربونت بشم ک الان از خواب بیدار شدی داری شیطونی میکنیییی ی...
11 فروردين 1393

يازدهم فروردين ٩٣

خدايا شكرت . سال جديد باخبراي جديد شروع شده . چندروزه لثه دخترنازم متورم شده بود و فقط مرواريد نازي ديده ميشده ك امروز صبح با شنيدن صداش مطمن شدم اولين مرواريد سفيد ناناز مامان نيش زره . واي خدااااا شكرت با تمام وجودم ازت ممنونم . پارسال اين موقع تو شكمم بودي و امسال ي دختر بزرگ شيطون ناز ك همه واميسته همم دندون داره اي من فدات شمممم ماماني. دوست دارم عشقممم
11 فروردين 1393
1